چندی قبل بهعنوان داوطلب چند جلسهای در موسسهای فعالیت داشتم. در اولین روز با خانم مسن ریزنقشی همکار شدم. او که بسیار مهربان بهنظر میرسید با لهجه شیرین فرانسوی حرف میزد. حدود دو ساعتی از شروع کارم گذشته بود که مرا به نوشیدن قهوه دعوت کرد و از من خواست چند دقیقهای استراحت کنم. با هم حرف زدیم. گفتم هم اسم خواهر , ...ادامه مطلب
باز هم ننوشتم و این شد که میبینید. هر وقت حس نوشتن بود باید نوشت. اما راستش نشد. دیدار دوستان و اقوام و یار و دیار تمام شد. برگشتم به خانه. حالا حس تنهایی و غریبی و سختی راه پیش رو. با شعار من میتوانم یا باید بتوانم، چه بخواهم چه نخواهم.,برگشتم,برگشتم به تنهایی,برگشتم و باز آمدم,برگشتم از تنهایی والیار,برگشتم شعر,برگشتم به انگلیسی,برگشتم ایران,من برگشتم,دوباره برگشتم,دیر برگشتم ...ادامه مطلب