چندی قبل بهعنوان داوطلب چند جلسهای در موسسهای فعالیت داشتم. در اولین روز با خانم مسن ریزنقشی همکار شدم. او که بسیار مهربان بهنظر میرسید با لهجه شیرین فرانسوی حرف میزد. حدود دو ساعتی از شروع کارم گذشته بود که مرا به نوشیدن قهوه دعوت کرد و از من خواست چند دقیقهای استراحت کنم. با هم حرف زدیم. گفتم هم اسم خواهر من است و این حس خوبی به من میدهد. او هم گفت حدس میزند ایرانی باشم. تایید کردم و گفتم شما هم حتما فرانسوی. سپس اضافه کردم از لهجهتان کاملا مشخص است. خندید و گفت که فرانسوی نیست. باتعجب نگاهش کردم و پرسیدم پس اهل کجاست؟ چند ثانیه بدون حرف نگاهم کرد. بعد من و من کنان گفت: « خب، ااامممم، راستش من اسراییلی هستم.» بعد بلافاصله اضافه کرد: «البته می دانم شما ایرانیها ما اسراییلیها را دوست ندارید اما من با تو هیچ مشکلی ندارم!» چشمانم گرد شد! در یک لحظه کلی فکر از ذهنم گذشت؛ پیرزن نازنین بیچاره! احتمالا فکر میکرد من الان مثل کشتیگیران هموطنم از جا بلند میشوم و محل کار را ترک میکنم و میگویم: «من با یک اسراییلی همکار نمیشوم» یا شاید از آن بدتر کمربند انفجاری دارم که هر دومان را منفجر کنم! لبخندی زدم و متعجبانه گفتم: «نه اصلا، نه من و نه هیچ ایرانی دیگری با اسراییلی ها هیچ مشکلی نداریم. این مشکلی بین دولتهاست نه ملتها». شاید باور نکنید اما انگار همکار مسن من راحت شد. برگشت و به صورتم خیره شد و پرسید: «?Really»
نمیتوانید شدت ناراحتی مرا تصور کنید. سعی کردم بخندم و خود را بیتفاوت نشان دهم و البته تا حدی متعجب که یعنی بار اولی است چنین حرفی را میشنوم. گفتم من دوستان اسراییلی زیادی دارم. (دروغ گفتم، فقط یکی از دوستان روسم مدتی ساکن اسراییل بود)
همکارم آهسته به صندلیش تکیه داد و گفت که دختر او هم با یک همکلاس مسلمان دوست است و دخترها روابط خوبی دارند و گاهی فارغ از همه مسایل به خانه هم سر میزنند.
غمگین شدم. به او گفتم این کار سیاستمداران است و برای همین از سیاست متنفرم. دوساعت دیگر با دل و جان به دوست اسراییلی کمک کردم و به او قول دادم اگر برنامهها جورشد باز هم به او سر بزنم.
تمام مسیر برگشت به خانه را به این مساله فکر میکردم. چرا ما ایرانیها که ذاتا انسانهای مهماننواز و مهربانی هستیم، اینچنین خود را به دنیا معرفی کردهایم. چرا باید بهعنوان انسانهایی جنگطلب و متعصب شناخته شویم. هفته گذشته رییس جمهور در مصاحبهاش با کریستین امانپور خود را حامل صلح و دوستی از ایرانیها به امریکایی ها معرفی کرد اما بلافاصله روز بعدش تصویری دیدم از فردی در راهپیمایی که چتری به دست داشت که بر هر قسمتش شعار مرگ بریک کشور نوشته شده بود.
این روزها برای ایرانمان روزهای بسیار پرتنشی است. مشکلات اقتصادی، تهدیدهای سیاسی، خشکسالی و دیگر مشکلات زیست محیطی، خروج فوجفوج ملت از کشور و... . زمانی و البته نیازی برای ابراز دشمنی نیست. از بازی سیاستمداران متنفرم که نتیجهای جز بدبختی بیشتر برای ملتها ندارد. هر کدام ما میتوانیم یک صدا باشیم و یک رسانه برای نشان دادن آنچه واقعا هستیم نه آنچه میخواهند باشیم. شاید روزی برسد که دنیایی بدون مرز و بدون ملیت و بدون محدودیت و بدون نژاد و بدون نیرنگ داشته باشیم. شاید...
دستخط یک زن... ...
برچسب : نویسنده : pattern-ladya بازدید : 173