مهرو

ساخت وبلاگ

درست یادم نیست چطور اولین بار آمد مطب. شاید مادرش برایش وقت گرفته بود یا پدرش. اما اولین ویزیت را کاملا به یاد دارم. دخترکی کوتاه و کمی پر. با صورتی زیبا و چشمانی درشت که اثری از اعتیاد را نشان نمی‌داد مگر وقتی گاهی پلک می‌زد مژه‌های بلندش چشمانش را خمار می‌کرد. بیست و شش ساله بود اما اصلا نشان نمی‌داد. از زندگی‌اش گفت؛ برادرش را از قبل می‌شناختم. سال‌های طولانی بیمارم بود. اختلال شخصیت مرزی داشت و بارها به‌دلیل دعوا و خودزنی و دگرزنی در بیمارستان روانی بستری شده بود و مثل تمام این‌ اختلال شخصیت‌ها که دنیا را سفید و سیاه می‌بینند، تنها دکتری را که قبول داشت من بودم. مادرش سیده خانمی بود کوچک و ریز نقش و همیشه خندان و بسیار معتقد، از آن دسته آدم‌هایی که آب را با فوت و حمد و قل‌هوالله می‌نوشند. اما پدر، از جوانی به‌قول معروف، خون به دل خانم سادات ما کرده بود. اعتیاد به سیگار،‌ تریاک،‌ هرویین و قمار. سر کار هم نمی‌رفت. یعنی چندین سال قبل اخراج شده بود. اوایل وضع‌شان خیلی خوب بود اما بعد خانه و ماشین را فروخته بود و خرج مواد کرده بود. حالا خانم سادات با مختصر اجاره‌ای که از خانه ارث پدری می‌گرفت، خرج خانه را می‌‌داد. دختر دیپلم که گرفت در اولین رشته‌ای که قبول شد ثبت نام کرد و از خانه رفت. می‌گفت تحمل خانه و محیط پر از دعوا و استرس را نداشت. هر روز سر پول مواد دعوا بین مادر و پدر. بعد هم قمه‌کشی‌های برادر. پدر و مادر با این‌کار او موافق نبودند اما رفت. مردی سی یا چهل سال بزرگتر از او خانه‌ای برایش اجاره کرده بود و خرج دانشگاهش را می‌داد. می‌گفت مرد متاهل بود و فرزندانی هم سن و سال او داشت. اوایل فقط هفته‌ای یکی دو بار می‌آمد و او بیشتر تنها و راحت زندگی می‌کرد اما کم کم مرد که معتاد هم بود، بساط تریاک‌کشی را به خانه دختر انتقال داد و بعد خانه‌ شده بود پاتوق. هر روز یا یک روز درمیان، مرد و دوستانش آن‌جا جمع بودند. او هم کم‌کم گرفتار شد. اول برای دست‌گرمی و بعد روزانه. بعد هم گویا همسر مرد متوجه این رابطه شد و الم شنگه‌ای راه انداخت و او را از آن خانه بیرون کرد. مدتی به خانه پدری برگشت اما تحمل خماری و بی‌پولی از یک‌سو و محیط خانه که با بکن و نکن همراه بود از سوی دیگر او را مجبور کرد اسپانسر دیگری پیدا کند! دوباره مرد مسن دیگری و دوباره همان جریانات. البته این بار او مرد را با تریاک آشنا کرد. این وسط چند بار هم سقط جنین داشت. می‌گفت به مادر می‌گویم فلانی مثل دایی و مثل پدرم استو خرجم را می‌دهد و مادر باور می‌کرد. بعد از من پرسید دکتر به نظرت مادر خودش را به خریت نمی‌زد؟ 

دستخط یک زن... ...
ما را در سایت دستخط یک زن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pattern-ladya بازدید : 153 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 17:48