استاد شجریان

ساخت وبلاگ

سیزده چهارده ساله بودم که مادربزرگ نازنینم را از دست دادم. آن موقع عزاداری علاوه بر سیاه‌ پوشیدن و اصلاح نکردن سر و صورت، یک وجه مهم دیگر هم داشت؛ گوش دادن به موزیک ممنوع بود! آهنگ‌های محبوب ما هم که همه لس‌آنجلسی! تنها راه چاره، گوش دادن به موسیقی سنتی بود که تم اکثرشان غمگین بود و تداخلی با عزاداری نداشت. آن‌جا بود که با موسیقی و آواز استاد شجریان آشنا شدم. یک‌سال تمام همدم تنهایی‌ها، شادی‌ها و غصه‌هایم صدای استاد بود. «بیداد»، «جان عشاق»، «آستان جانان» و از همه گیراتر «سروچمان». یادم هست پول تو جیبی‌ام را جمع می‌کردم تا یک نوار کاست از آثار استاد شجریان بخرم. بعد از گذشت یک سال و پایان عزاداری، دیگر این عادت ترک نشد. شوق داشتم که «دود عود» را بخرم. مگر می‌شود با ویولن ‌سنتی خواند ؟! موزیک فیلم «دل‌شدگان» به بازار آمد. مادر «دل مجنون» و «گنبد مینا» را دوست داشت. تازه فهمیدم که «بت چین» که پدر گه‌گاه زمزمه می‌کرد اثر کیست. دنیایی بود. تابستان سال بعد در تکاپوی خرید نوارهای استاد، عاشق شدم. عاشق پسرک نوارفروش! در مسیر کلاس‌های تابستانی. حالا دیگر انگیزه‌ام دو چندان بود. پیدا کردن نوارهای جدید در خانه دوست و آشنا و حفظ کردن اسم آثار استاد برای این که حرف زدنم در مغازه سی ثانیه بیشتر طول بکشد و بشود همراه با فخر فروشی: آن آلبوم استاد که در سال 68 در آلمان اجرا شده،«سروچمان» را دارم. «آسمان عشق» را ندارید؟ «یاد ایام» را چطور؟
یادش به خیر! آن تابستان گذشت. در کلاس تابستانی شاگرد اول شدم. بعد از مدت کوتاهی البته آن مغازه بسته شد و عشقم ناکام ماند. عشقی که تنها در رد و بدل کردن اطلاعات درباره استاد شجریان پا گرفت و تمام شد. روزها گذشت اما علاقه ام به موسیقی سنتی و استاد تمام نشد. هنوز شنیدن صدای استاد علاوه بر احساس آرامش و حظ موسیقی ناب، یادآور مهربانی‌های مادربزرگ نازنینی است که حتی در فراغ خود یادگاری خوش برایم به‌جا گذاشت و نیزمروری است بر عشق شیرین کودکی. 
این روزها که صحبت از شدت گرفتن بیماری استاد شجریان است همیشه به این فکر می‌کنم استاد به غیر از صدای ماندگار و موسیقی اصیلی که به ایران معرفی کرد، غیر از آوای خوش ربنای دم افطار، جدا از همراهی در برهه‌های سخت سیاسی و اجتماعی، چقدر خاطرات و احساسات مشابه برای تک تک ایرانیان ساخته است. چقدر در ذهن و روح و بطن زندگی‌مان ریشه دوانده، چقدر با مرغ سحرش گریسته‌ایم و با ربنایش دعا کرده‌ایم و با ایران ای سرای امیدش افتخار کرده‌ایم و چقدر و چقدر و چقدر با او زندگی کرده‌ایم...
همیشه دلم می‌خواست به او بگویم:

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد 


اما امروز دست تک‌تک تیم پزشکی را که در واپسین لحظه‌های تلاش در جدال او با سرطان، عاشقانه بر بالین او و همراه او هستند، می‌فشارم و برای خانواده استاد و ملت ایران صبر آرزو می‌کنم.

دستخط یک زن... ...
ما را در سایت دستخط یک زن... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pattern-ladya بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 11 اسفند 1399 ساعت: 23:29