سلامی به گرمی زیر کرسیهای قدیم، چراغهای تویوست و علاألدین
امروز بعد از مدتها میخوام بنویسم. یه امروز را گذاشتم برای خودم. صبح تا هر ساعتی که خواستم خوابیدم و بعد با عزیزانم از راه دور حرف زدم و الان هم کارهای دلی و شخصی.
اول بگم چرا خط اول را اینطوری نوشتم؛ الان یه مدتیه دلم برای گذشته تنگه و همهاش یاد گذشتهام. انگار سرعت تغییر دنیا خیلی زیاده و باید بدویم.
امروز بار دیگه زمین اومد سر همونجایی که مامانم منو بهدنیا اورد. 42 ومین باریه که این اتفاق می افته. حالا من اینجام؛ دور از همه، تو یه شهر سرد و برفی و نشستم دارم برای امتحان چند ماه دیگهام درس میخونم. تو این سن و سال هنوز نمیدونم قراره عاقیتم چی بشه ولی هنوز تسلیم نشدم و میخونم و امتحان میدم و میرم جلو. تازه کارهای جنبی هم میکنم. سعدی هم میخونم، فیلم و سزیال هم میبینم. با پسرک فوتبال هم بازی میکنم. خلاصه با همه سختیها نمیذارم لبخنده از رو لبم محو شه. ببینم من حریف این زندگی میشم یا زندگی حریف من.
یا علی مدد
برچسب : نویسنده : pattern-ladya بازدید : 131