دستخط یک زن...

متن مرتبط با «برگشتم از تنهایی والیار» در سایت دستخط یک زن... نوشته شده است

برگ‌های زیبای خزان از راه می‌رسند

  • بعد از مدت‌ها امدم سراع وبلاگ. این روزها که تلگرام و واتساب آمده دیگر دور وبلاگ نیست. اما این‌جا برای من مکانی دوستداشتنی است. دلم می‌خواهد برگردم و بنویسم. امسال مدت سه ماه وطن بودم و حدود دو هفته اس, ...ادامه مطلب

  • جانماز

  • برایم تعریف کرد که تا چند سال پیش عملاً یک مسلمان دو آتشه بود؛ به واجبات تقریبا کامل عمل می‌کرد و حتی‌المقدور مستحبات را از یاد نمی‌برد. برای امور جاری رساله را از بر بود و خانواده او را توضیح‌المسائل ناطق می‌نامیدند. اما چند سال است که دیگر حتی نماز هم نمی‌خواند. نپرسیدم چرا. حداقل این‌جا یادگرفته‌ام نپرسم چون اگر می‌خواست خودش می‌گفت. همچنان که این ماجرا را برایم تعریف کرد. می‌گفت اما خانواده‌، مخصوصاً مادرش خیلی شاکی است. در هر فرصتی از او می‌خواهد دوباره شروع به نماز خواندن کند. می‌گفت تا به مادر می‌گویم من این‌طور راحتم اول شروع می‌کند به ترساندنم از جهنم و مرگ و.. اثر که نمی‌کند شروع می‌کند به خواهش و التماس. اما تصمیم من قطعی است و عوض نمی‌شود. با علم و آگاهی انتخابش کردم و از رایم برنمی‌گردم. نگاهش کردم؛ منتظر پاسخ یا حرفی از سوی من نبود. ادامه داد اما دیروز مهمان داشتیم. به افتخار مادر یکی از دوستان صمیمی‌ام که به‌تازگی از ایران آمده بود، مهمانی داده بودم و می‌خواستم همه‌چیز کامل باشد. وسط مهمانی مادرش از من پرسید: «جانماز داری که نماز بخوانم؟» یادم آمد که وقتی می‌آمدم مادر به, ...ادامه مطلب

  • ازار جنسی (4)

  • سال‌ها با هم دوست بودیم، مثل دو خواهر. بعد که هر کدام دانشگاه قبول شدیم و از نظر مکانی از هم دور شدیم، ارتباط‌مان کم شد اما در هر فرصتی که پیش می‌آمد دیدار می‌کردیم. دو سه سالی بود که از او خبر نداشتم که یک روز آخر وقت به مطب زنگ زد و به‌جای سلام و احوال‌پرسی از من خواست برای یک کار فوری، به منزل مادرش بروم. خیلی متعجب شدم و کمی ترسیدم. صدایش می‌لرزید. یادم هست سر و ته کار را هم آوردم و یک ربع بعد خانه‌ی مادرش بودم. او بعد از ازدواج ساکن شهر دیگری بود و هر بار به رشت می‌آمد در منزل مادر سکونت می‌کرد. در خانه‌ی مادرش همه پریشان بودند. -چی شده؟- فقط به ‌تو, ...ادامه مطلب

  • برگشتم

  • باز هم ننوشتم و این شد که می‌بینید.  هر وقت حس نوشتن بود باید نوشت. اما راستش نشد.  دیدار دوستان و اقوام و یار و دیار تمام شد. برگشتم به خانه.  حالا حس تنهایی و غریبی و سختی راه پیش رو. با شعار من می‌توانم یا باید بتوانم، چه بخواهم چه نخواهم.,برگشتم,برگشتم به تنهایی,برگشتم و باز آمدم,برگشتم از تنهایی والیار,برگشتم شعر,برگشتم به انگلیسی,برگشتم ایران,من برگشتم,دوباره برگشتم,دیر برگشتم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها