دیشب یکی از نزدیکانم به دیدنمان آمد، با یک میهمان. این فامیل ما حدود 20 سال قبل از کشور مهاجرت کرده بود. بعد هم تشکیل زندگی داد و شغل و کار و همسر و فرزندانی و... خلاصه حسابی درگیر کار و زندگی بود. در چند سال قبل چند بار به منزلشان سر زده بودم اما احساس میکردم خوشحال نیست. به هر حال سال گذشته شنیدم که از همسرش جدا شد و با توجه به شرایط اینجا باید از نظر مالی اموال زوجین با هم نصف شود ولی او منزل را بهطور کامل به همسر و فرزندانش بخشید و منزل را ترک کرد. حالا در یک منزل اجارهای زندگی میکرد و ماشینش را هم بخشیده بود. با این حال احساس میکردم ارامتر و شادتر است. البته بهطور دایم فرزندانش را میدید و حتی چند بار در میهمانیهای مختلف و در منزل ما با فرزندان خود آمد. از او پرسیدم که فرزندان از این جدایی ناراحت نیستند؟ گفت نه. من و مادرشان دعوایی نداریم فقط تفاهم نداشتیم و حالا هم هر بار دنبال بچهها میروم ممکن است داخل منزل بروم و با همسر سابقم چای هم بنوشم. ولی احساس ارامش میکنم و خوشحالم که مجبور به تحمل شرایط نیستم. حالا آرامترم و بچههایم نیز شرایط جدید را پذیرفتهاند، فکر میکنم همسر سابقم هم آرامش بیشتری دارد.
به هر حال هنوز از شوک اینگونه طلاقها در نیامده بودم و هنوز این رفتار متمدانه برایم عادی نشده بود که اتفاق دیگری افتاد. دیروز به منزل ما آمد با یک میهمان. بانویی هم سن و سال خودش که وقتی پرسیدم کیست گفت عشق اولم! اما ماجرا چه بود؟ سالها قبل از مهاجرت در دوران دبیرستان این دو با هم دوست بودند. نامهنگاریهای کوتاه و دیدارهای یواشکی و عشقی از راه دور. پسر بهدلیل شرایط زندگی مهاجرت کرد و دختر هم چند سال بعد ازدواج کرد و به امریکا رفت. حالا پس از بیست سال هر دو از همسرانشان جدا شدند و بهطور اتفاقی همدیگر را پیدا کردند و تصمیم گرفتند با هم زندگی کنند. اخیراً هم برای یک دورهی کوتاه با هم به سفر رفتند و دوران نامزدی را میگذراندند. دلم میخواست میدیدیدشان. چه عشق و شوقی در چشمانشان موج میزد. در چشمان یک زوج پنجاه و چند ساله! میخندیدند و از خاطراتشان میگفتند. عکسهای جوانیشان را به ما نشان میدادند. از برنامههای بعدیشان میگفتند. از تصمیمشان برای زندگی با هم. از برنامهریزی طولانی برای بازنشستگی و ....
فکر کردم اگر این زوج در ایران بودند امکان چنین زندگی و رفتاری برایشان وجود داشت؟
یاد حرفهای دوستم افتادم که میگفت در اینجا هیچ وقت برای هیچکاری دیر نیست. اینجا سن اهمیت ندارد. در هر سنی میتوانی هر کاری را شروع کنی. میتوانی زندگی کنی و از زندگی لذت ببری. فقط باید بخواهی ...
دستخط یک زن... ...برچسب : هیچ وقت دیر نیست,هیچ وقت دیر نیست نودهشتیا,هیچ وقت دیر نیست از مهسا زهیری,رمان هیچ وقت دیر نیست مهسا زهیری,دانلود هیچ وقت دیر نیست,رمان هیچ وقت دیر نیست از کاربر نودهشتیا,رمان هیچ وقت دیر نیست جلد دوم,دانلود رمان هیچ وقت دیر نیست,دانلود رمان هیچ وقت دیر نیست برای موبایل,دانلود کتاب هیچ وقت دیر نیست, نویسنده : pattern-ladya بازدید : 321